..:::وبلاگ مبین:::..

..:::وبلاگ مبین:::..
 
وبلاگ مورد نظر شما
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, توسط مرتضی خورشیدی

روزی علی بن میثم بر وزیر مأمون وارد شد،دید که یک نفر منکر خدا در بالای مجلس نشسته و وزیر مأمون هم به او احترام زیادی می گذارد.اعیان و اشراف و دانشمندان در مقامی پایین تر از او نشسته اند و او در مورد حقانیت دین و مسلک خود با کمال گستاخی سخن می گوید.علی بن میثم بر آشفت و مناظره خود را چنین شروع کرد:

علی بن میثم:ای وزیر امروز در بیرون از خانه تو  چیز  بسیار عجیبی دیدم؟!

وزیر : چه دیدی؟

علی بن میثم :دیدم یک کشتی بدون ناخدا و ریسمان به این سو و آن سو حرکت میکند.هماندم منکر خدا که در آنجا نشسته بود به وزیر گفت:این آقا(علی بن میثم) دیوانه است،به دلیل اینکه سخن تعجب آور و نادرست می گوید.

علی بن میثم:نه درست میگویم،چرا دیوانه ام؟

منکر خدا:کشتی چوبی که عقل و جان ندارد،چگونه بدون ناخدا و راهنما ،از این سو به آن سو حرکت میکند؟

علی بن میثم:آیا سخن من عجیب است یا سخن تو که می گوئی این دریای بی کران بدون آفریدگار و بدون راهنمائی که دارای عقل و جان باشد ، در تلاطم است؟

این گیاهان مختلفی که از زمین می رویند و این بارانی که از
آسمان فرود می آید ، به خیال تو خالق مدیری ندارد، در عین حال تعجب می کنی که یک کشتی ساده بدون ناخدا حرکت نماید.

هماندم منکر خدا از پاسخ دادن عاجز شد و فهمید که مطرح کردن مثال کشتی برای محکوم کردن ادعای او است.

منبع : کتاب صد و یک مناظره جالب و خواندنی

نوشته : محمد محمدی اشتهاردی

 

 


امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






.: Weblog Themes By Pichak :.


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 164
بازدید کل : 1874
تعداد مطالب : 52
تعداد نظرات : 16
تعداد آنلاین : 1



امارگیر حرفه ای سایت



تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک